شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند