میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند