سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خستهدلی را به آن امام برید
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»