بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده