کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات