در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید