با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
امشب که ماهِ آسمان پرتوفشان است
با حُسن خود چشم و چراغ کهکشان است
مردِ جوان دارد وصیت مینویسد
میگرید و ذکر مصیبت مینویسد
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است