امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
مانند باران بود و بر دلها ترنّم داشت
مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت