از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است