شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد