بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود