مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
ناگهان پر میکشی دریا به دریا میروی
آه ای ابر کرامت تا کجاها میروی
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش