تابید بر زمین
نوری از آسمان
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم