دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است