بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
جا مانده روی خاک صحرا رد پايت
پيچيده در گوش شقايقها صدايت
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم