پنج نوبت، فرصت سبز حضورم دادهاند
پنج ساغر باده از دریای نورم دادهاند
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟