از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم