دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
قدم قدم همهجا آمدم به دنبالت
نبودهام نفسی بیخبر از احوالت
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی