از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم