به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
مُفرِّحنامۀ جانهاست نامش
سر فهرست دیوانهاست نامش...
چو عقل هیچ کس بالای او نیست
کسی دانندۀ آلای او نیست...
وجود جمله ظلّ حضرت اوست
همه آثار صنع و قدرت اوست
نکوگویی نکو گفتهست در ذات
که «اَلتّوحیدُ اِسْقاطُ الإضافات»...
دویی را نیست در نزدیک تو راه
حقیقت ذات پاک قُلْ هُوَالله
تویی در جان و دل گنج نهانی
تو گفتی «کُنتُ کَنزاً» هم تو دانی...
زهی گویا ز تو کام و زبانم
تویی هم آشکارا هم نهانم...
هر آن وصفی که گویم بیش ازآنی
یقین دانم که بیشک جانِ جانی...
خدایا رحمتت دریای عام است
وز آنجا قطرهای ما را تمام است...
چو ما را نیست جز تقصیرِ طاعت
چه وزن آریم مشتی کمبضاعت
کنون چون اوفتاد این کار ما را
خداوندا به ما مگذار مارا...