گشوده باغِ تاریخ از گلِ عبرت، بسی دفتر
که هر برگ از تبِ خجلت، رُخی دارد چو شبنم، تر
رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
صبح شور آفرین میلادت
لحظهها چون فرشتگان شادند
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم