روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تابید بر زمین
نوری از آسمان
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
گرچه درمانده و خستهام من
دل به مِهر رضا بستهام من
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفسهای تو هماهنگ است
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم