روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
باز در گوش عالم و آدم
بانگ هل من معین طنین انداخت
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!