نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما