این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان