حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
شنیدم رهنوردان محبت
شدند آیینهگردان محبت
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید