با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد