بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
در چاه عدم دو همقدم افتادند
با هم به سیهچال ستم افتادند
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
بر عمرِ گذشته کن نگاهی گاهی
از سینۀ خود برآر آهی گاهی
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده