ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
آرامش دل به قدر بیداری اوست
آرایش گل به شبنم جاری اوست
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود