بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
افسوس که این فرصت کوتاه گذشت
عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده