شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته