داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی