در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا