ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا