غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد