باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید