در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند