طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم