ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است