هنوز داشت نفس می‌کشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
می‌وزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
می‌کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
سامرا، امشب مدینه می‌شود مهمان تو
آسمان‌ها اشک می‌بارند بر دامان تو
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیده‌ست به اوج خفقان
دقیقه‌های پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را
نور تو، روح مرا منزل به منزل می‌برد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل می‌برد
