من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش