ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد