چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار