خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
چشمهچشمه میجوشد خون اطهرت اینجا
کور میکند شب را، برق خنجرت اینجا
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»