میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را