میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش