چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم