حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
گفت:«سُرّ من رَأی»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست