جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
کيستی ای خندههايت رحمةٌ للعالمين
گيسوانت ليلةالقدر سماوات و زمین
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد