همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نیهای خشکنای صحرای نینوا را
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال